نویسنده : فرخنده موحدراد سجده کردن کار من است، بر شکوفههای گل یاس زنده با آن حس که تو را میخواند زنده باد احساس یاد من خیس است، باران باریده بر یادت خشک نکن خورشید تابان این یاد مهتاب است که ترک گفته آسمان را راحت! گر مرا میجویی، ای خورشید تابان لابهلای شکوفههای گل یاس پی احساسم هستم! نمیدانم کی؟ کجا؟ ریشهام سوخت، شوقم خاکستر شد طراوتم پژمرده، با غم همبستر شد اما میدانم... برگی که از شاخه جدا شد منتظر بهار نمیماند!... منتظر میماند تا باد تن خسته و پژمردهاش را ببرد بر جادههای خالی از رهگذران احساس! ای خورشید تابان ای همسفر باد پاییزی منتظر ماندن از بهر برگشت کار من است تو چرا غمانگیزی؟! من عاشق منتظر ماندن با دیدهی تاریک لب طاقچهی تنهایی به جادهی بیرهگذر فردا، به غروب به آسمان تاریکِ بیمهتابم! بیتو مهتاب...
0 نظر