(برای رسیدن به ارثیهای هنگفت چه کارهایی حاضرید انجام دهید؟) نویسنده : جیم استوال ترجمه : محمدرضا آلیاسین در بخشی از کتاب میخوانیم: در هشتاد سالگی و پنجاهمین سال حرفۀ وکالتم سفر پرماجرایی را آغاز کردم که زندگیم را برای همیشه متحول کرد. دفتر من در بالاترین طبقۀ برجی بزرگ در معتبرترین بخش بوستون قرار دارد. بر روی پلاک برنجی روی درب آن نوشته شده: «دفتر خدمات حقوقی هامیلتون، هامیلتون و هامیلتون» من، تئودور هامیلتون و پسر و نوهام بقیۀ هامیلتونها در این موسسه هستند. مدعی نیستم که ما اعضای معتبرترین موسسه خدمات حقوقی در بوستون هستیم. اما اگر کسی این صفت را برازنده ما بداند آن را نفی نمیکنیم. روزی هنگام نوشیدن قهوه در دفترم در بحر تأمل و تعمق فرو رفته و خاطرات دوران تحصیل در دانشکده حقوق را در ذهن مرور میکردم؛ به تقدیرنامهها و عکسهایی که پشت ویترین دفترم قرار داشت خیره شده بودم و از این که با افراد برجسته از جمله پنج تن از رؤسای جمهور اسبق عکس گرفته بودم به خود میبالیدم. به قفسههای کتاب که از کف تا سقف اتاق امتداد داشت و مملو از کتابهای قدیمی جلد چرمی بود، و نیز به فرش گرانقیمت ایرانی و مبل چرم کلاسیک که بر روی آن نشسته بودم مینگریستم که ناگهان تلفن روی میزم زنگ زد. پس از برداشتن گوشی صدای آشنا و قابل اتکای مارگارت هستینگز را شنیدم که گفت: «قربان، باید مطلبی را با شما در میان گذارم» از آنجایی که من و مارگارت بیش از چهل سال با یکدیگر کار میکردیم از لحن صدایش دریافتم که قصد دارد مطلبی جدّی و ناگواری را با من در میان نهد. بیدرنگ گفتم: «بفرمایید لطفاً» خانم هستینگز به سرعت وارد شد و پس از اطمینان از بسته شدن در پشت سرش رو به روی میزم نشست. اما بر خلاف همیشه سالنامه، اوراق نامه نگاری و یا سَنَدی در اختیار نداشت.
0 نظر