نویسنده : لیلا جوادی کتاب رمان پاداش صبر، به ما میگوید خداوند بهخاطر صبر در سختترین لحظات زندگی، بهترینها را نسیبمان میکند. در بخشی از این رمان میخوانیم: لحظهای را که پویا برای بردنم از آرایشگاه به دنبالم آمد فراموش نمیکنم. چنان مسخ و مبهوت من شده بود که انگار با دیدنم با لباس عروسی و... هوش و حواسش را از دست داده، لحظهای بعد پیشانیم را بوسید و تور سفید را به آرامی روی صورتم انداخت و دست در دست هم از آرایشگاه خارج شدیم. وقتی به خانه رسیدیم، جمعیت میهمانان با دیدنمان شروع به پایکوبی و رقص کردند و همگی برایمان آرزوی سعادت و خوشبختی کردند. بالاخره میهمانی و جشن باشکوه ازدواجمان هم به پایان رسید و آخر شب میهمانان دستهدسته خانهی سالاری را ترک کرده و با خاطرهای خوش و به یاد ماندنی رفتند. خانم سالاری آن شب به بهانهی سر زدن به برادرش که تازه از فرانسه برگشته و البته در جشن ما هم حضور داشت خانه را ترک کرد میدانستیم علت اصلیاش راحت بودن من و پویا بود.... اکنون سه سال از زندگی مشترک من و پویا میگذرد و در تمام این مدت جز خوبی و صداقت چیز دیگری از همسرم که اینک عاشقانه و با تمام وجودم دوستش دارم ندیدهام...
0 نظر