نویسنده : نسرین ثامنی در این داستان با ماجرای زندگی دختری به نام ((بهاره)) آشنا میشویم. داستان با سفر بهاره و خانوادهاش به روستا آغاز میگردد .بهاره در روستا یک روز به هنگام بازی، آتشی مهیب را نظاره میکند .او به سوی محل آتشسوزی میرود و با مشاهده جسم سوخته پدر و مادرش دچار وحشت میشود و تعادل روحی خود را از دست میدهد .بهاره سرانجام درمییابد پدر و مادرش براثر صاعقه جان سپردهاند. او از این پس درکنار خانواده عمو زندگی میکند .آنان سعی میکنند با محبت به بهاره اندکی از غم او بکاهند .بهاره با دختر عمو و پسر عمویش ((عارف)) رابطهای دوستانه برقرار مینماید و به همراه آنها به مدرسه میرود .ادامه داستان با ازدواج بهاره در روستا و ماجراهایی که پشت سر میگذارد، شکل میپذیرد.
0 نظر