(مجموعه داستان) نویسنده : فرحناز علیزاده تو چه دستوری میدهی؟ چه میگویی؟ ساکتی. حکم نمیدهی، قاضی زبردست؟... نه.نه. هول برت ندارد. الان وقتش نیست. باید صبر کنم تا تمام همکارهای هافهافوت، قاضیها و وکیلهای کله گندهی شهر جمع شوند و کنار صفی از مردان پالتو پوش که هر پند وقت یکبار دستهاشان را به هم میمالند و بعد نوک انگشتهاشان را ها میکنند، صامت و ساکت باستند، با وجود باد سرد آخر پاییزی که تو صورتم میزند،... .
0 نظر