(اگر سگ را به حساب نیاوریم) نویسنده : جروم ک.جروم ترجمه : شهربانو صارمی در بخشی از کتاب میخوانیم: چهار نفر بودیم، جورج، و ویلیام ساموئل هریس، من خودم و مانتمورنسى. توى اتاق من نشسته بودیم، سیگار دود مىکردیم و مىگفتیم چهقدر خرابیم، منظورم البته از لحاظ پزشکى است. همگى حس مىکردیم مریض احوالیم و از این بابت حسابى کلافه بودیم. هریس گفت بعضى وقتها چنان سرگیجههاى عجیب و غریبى مىگیرم که اصلاً نمىفهمم چه کار دارم مىکنم. بعدش جورج گفت من هم سرم گیج مىرود و نمىفهمم چهکار مىکنم. درد من کبدم بود که درست کار نمىکرد. مىدانستم کبدم خراب است چون چند روز قبل یکى از این بروشورهاى قرص کبد را خوانده بودم که در آن انواع و اقسام علایم مربوط به امراض کبدى را به تفصیل توصیف کرده بود. علایمى که از روى آن آدم مىفهمد کبدش خراب است یا نه و من همه آن علایم را یکجا داشتم. عجیب است اما نشده بروشور یک دارو را بخوانم و بعد برایم معلوم نشود که به وخیمترین حالت آن بیمارى مبتلا هستم. انگار مو به مو با علایمى که دارم جور درمىآید.
0 نظر