نویسنده : منیر مهریزیمقدم « این نویسنده روایتگر خوبی از سالهای دورتر (نه خیلی دور) است که برای ارتباط با نسل امروز، روایت خود را از قبلترها شروع کرده است. شاید موضوع این داستان، وقتی با خاطرات گذشته پیوند میخورد نکته مثبتی میآفریند که همان روایت قصه گونهی دیروز ماست و نویسنده از عهده آن بهخوبی برآمده است.» این داستان روایت زندگی مادر و دختری است که با سختی ها و مشکلات فراوان زندگی کرده و پدر خانواده در جنگ حضور دارد. نوشته پشت جلد کتاب : اگرچه امروز با روز هایی که من جوان بودم تفاوتی پیدا کرده به اندازه قرن ها ولی سرگذشت آدم ها و عشق و حتی نفرت شان همیشه تکرار مکررات است. این روایت ها دیگر مادر و دختر نمی شناسد مثل این که هرکس آینه دیگری است! و هر دختری می تواند از قصه ناگفته مادرش بیاموزد. زندگی پر است از تناقض ها و ناشناخته ها درست مثل وجود آفتاب روشنی بخش در دل شب تاریک ! فقط باید باورش کرد: شبی که در آن آفتاب است.
0 نظر