نویسنده : نشاط داودی برشی از کتاب : رنگ نگاهش تغییر کرد و سراسر التماس و عشق شد. چه احساس قشنگی سراسر وجودم را پر کرد! چه زیبا از من خواست در کنارش بمانم "بهار زندگیم باش" لبخند عمیقی زدم و از سر خجالت نگاه به زیر انداختم. صدای گرم و بمش به گوش رسید: «بهار!! بهار زندگیم میشی؟! سرتو بالا بگیر. خواهش میکنم. جوابمو بده.» چهقدر عشق زیباست... چهقدر عاشقی قشنگ است... مخصوصاً وقتی که معشوق امیر باشد. با خجالت نگاهش کردم. لبهای خشکیدهام را تر کرده و گفتم: «و توهم، تکیهگاه امنِ من باش!!»
0 نظر