دلهره هستی (شمیز،رقعی،نگاه)

کد شناسه :2431
  • عنوان کالا :
    دلهره هستی (شمیز،رقعی،نگاه)
  • شابک :
    9789643512668
  • ناشر :
  • مولف :
  • مترجم :
  • نوبت چاپ :
    8
  • سال چاپ :
    1402
  • قطع :
    رقعی
  • نوع جلد :
    شمیز
  • تعداد كل صفحات :
    184
  • وزن :
    177
  • درباره كتاب :
    روز هفدهم اکتبر 1957، فرهنگستان سوئد جایزه‌ی خود را در ادبیات به «آلبر کامو، نویسنده‌ی فرانسوى» داد. جایزه به مجموعه‌آثارى تعلق گرفت که در آن مسائل انسان امروزى مطرح شده است. کامو در آن هنگام چهل‌وچهار سال داشت. وى اعتراف مى‌کند که از این تجلیل مى‌ترسد چون او را «دفعتا در مرکز نورى شدید» قرار مى‌دهد. در سخنرانى خود مى‌گوید چیزى که کار نویسندگى وى را توجیه مى‌کند «خدمت به حقیقت و آزادى است». و در پایان همین گفتار، جمله‌اى بر زبان مى‌راند که یادآور «پیوند» است: «هرگز نتوانسته‌ام از نور و شادى زیستن و زندگى آزادى که در آن بزرگ شده‌ام صرف‌نظر کنم». سه سال پس از دریافت این جایزه، مردى در یک سانحه‌ی اتومبیل درگذشت. در شناسنامه‌ی او نوشته شده بود: آلبر کامو. «دلهره‌هستی»، به شرح زندگی، اندیشه و تفسیر کتاب‌های کامو پرداخته و او را به خواننده معرفی کرده است؛ این کتاب همچنین گزیده‌ای از آثار و مصاحبه‌های او را در خود جا داده است.
  • قيمت :
    1,550,000 ریال

نویسنده : آلبر کامو ترجمه : محمدتقی غیاثی در روز هفدهم اکتبر 1957، فرهنگستان سوئد جایزه خود را در ادبیات به «آلبر کامو، نویسنده فرانسوى» داد. جایزه به مجموعه آثارى تعلق گرفت که در آن مسائل انسان امروزى مطرح شده است. کامو در آن هنگام چهل و چهار سال داشت. وى اعتراف مىکند که از این تجلیل مى‌ترسد چون او را «دفعتآ در مرکز نورى شدید» قرار مى‌دهد. در سخنرانى خود مى‌گوید چیزى که کار نویسندگى وى را توجیه مىکند «خدمت به حقیقت و آزادى است». و در پایان همین گفتار، جمله‌اى بر زبان مى‌راند که یادآور «پیوند» است : «هرگز نتوانسته‌ام از نور و شادى زیستن و زندگى آزادى که در آن بزرگ شده‌ام صرف‌نظر کنم». سه سال پس از دریافت این جایزه، مردى در یک سانحه اتومبیل درگذشت. در شناسنامه او نوشته شده بود: آلبر کامو. من به آن کودکی می اندیشم که در محله فقیر نشینی می زیست. چه محله ای، چه خانه ای! خانه دو طبقه بود، پلکان ها تیره و تار. هم اکنون نیز، پس از آن سال های دراز، می توانم شب هنگام به آنجا بروم. می دانم که می توانم نرم و چابک، بی آن که حتی یکبار بلغزم، از پله ها بالا روم. همه وجودم سرشار از این کاشانه کودکی است. پاهایم، هنوز فاصله دقیق پله ها را به خاطر دارد، و دستم، هنوز سرشار از انزجار مقدس و هرگز رام نشده ایست که از طارمی پلکان بدل گرفت. و این چندش، به علت سوسک ها بود.

بررسی و نظر خود را بنویسید

1 2 3 4 5

 *

 *

0 نظر