نویسنده : میلاد اعرابی کتابی که می توان آن را سفرنامه ، رمان یا حتی تراژدی خواند، داستانی معلق بین گذشته و آینده ای مبهم و ناپیدا، آغاز آن از خاطرات شکل می گیرد. همه چیز یادآور روزگار سپری شده است، گذشته ای دور و دراز، با حوادثی نه چندان خوشایند. روزهایی که در بی خوابی سپری می شودند و مملو از حسرت و افسوس برای ایام از دست رفته اند. گزیده ای از کتاب : پشت شیشه ایستاده بودند و به مسافرها نگاه می کردند! ایلیا، از بالای پله ها پایین می آمد، یک لحظه ایستاد و با نگاهش دنبال کسی گشت. فرداد چند روز پیش تماس گرفته بود و به او گفته بود که برای پیشواز به فرودگاه می آیند. چهره ها را یکی یکی می کاوید تا صورت فرح که نگران و منتظر، جلوی چشمانش نقش بست! به سرعت پایین آمد، چمدانش را از روی نقاله برداشت و به سمت آن ها حرکت کرد.
0 نظر