نویسنده : هرمان هسه ترجمه : محمد بقائی در روستائی به نام روزالده مردی به نام وراگوت و همسرش از مالکان این روستا هستند این زوج فرزندی به نام آلبرت دارند که پدر را ترک کرده است و پیر فرزند دیگر آقای وراگوت نیز با مادر زندگی می کند این زوج هیچ مشکلی از لحاظ مادی ندارند ولی روزالده آبستن حوادث عجیبی می باشد زیرا…. این اثر به جدایی هسه از همسر نخستش اشاره دارد. هسه چنین می اندیشید که هر روز که می گذرد ما را نسبت به آن چه دوست داریم ،بیگانه تر می کند. آدله همسر فراگوت بدون هیچ گونه شادی در انتظاری پوچ به سر می برد و فرزندش – که در عالم صفا و کودکی به بازی سرگرم است – همان تنهایی پدر و مادر را احساس می کند . آدله استعداد و هنر فراگوت را ندیده می گیرد و این ، بهانه ای محکم برای فاصله گرفتن اندیشه های آن ها است که رابطه ی درک ناشدنی شان را رقم می زند . فراگوت ، اسپرلوس را رها می کند تا در هند به دست نیافته هایش برسد. این سفر شاید دیدگاه نویسنده را درباره ی علاقه به اندیشه های شرقی نشان دهد.
0 نظر