نویسنده : جرجی زیدان ترجمه : صابر منیری برشی از کتاب : هند را در تخت حوض به جای گذاشتیم که در به دست آوردن حماد امیدوار شده بود ولی بعضی سایههای شک و شبهه در میان امید به رسیدن حماد در میآمد و چون هوش و دقت نظری که او داشت به او میفهماند که در رضایت مادرش از حماد شبههای وجود دارد. اما سعدی میخواست خود را راضی کند و مساعدتی را که به هند وعده داده بود به جای آورد ولی در ضمیر خویش چیزی میدید که در جلو مقاصد دخترش در میآمد ولی با وصف این، محض رضایت دختر میخواست بر باطن خویش چیره شود و منتظر بود که از قضا و قدر چه پیش آید. در اثنای آن که روزی در کنار حوض نشسته بود بعضی از خادمان آمده او را خبر دادند که قاصدی از بلقاء آمده. سعدی چون شنید فوراً به جانب او شتاقت که شاید خبری از جبله آورده باشد که مدت غیابش به طول انجامیده است. چون به نزد او رسید آن شخص از اسب فرود آمد و دستش را بوسید. سعدی او را شناخت که از افراد همسرش بود و خبر را از او جویا شد. قاصد گفت: «امیر جبله شما را سلام رسانده و فردا صبح به نزد شما میآید.»
0 نظر