نویسنده : فرانتس کافکا ترجمه : علیاصغر حداد قصر رازی است سربهمهر که کا. برای وارد شدن به آن به هر شیوهای که میتواند، متوسل میشود. مردم دهکدهای که تحت فرمان قصر است، دائم در تلاشند که کا. را از وارد شدن به آن منصرف کنند و کا. که حالا عاشق فریدا دختری از همان دهکده شده، مدام در کشمکش با اهالی بر سر رفتن به قصر است. آیا او به قصر میرسد؟ وقایع اسرارآمیزی که یکی پس از دیگری به وقوع میپیوندند، رسیدن به پاسخ این سوال را پیوسته به تاخیر میاندازند. کافکا قصر را در سال 1922 نوشته و رمان برای نخستینبار در سال 1926 یعنی دوسال پس از مرگ نویسنده منتشر شده است. قصر به عنوان پرحجمترین اثر کافکا، همچون دورمان دیگر او؛ محاکمه و امریکا اثری ناتمام است و مرگ زودهنگام نویسنده مجال بهپایانبردن رمان را به او نداده است. قصر از زمان انتشار تا کنون تفاسیر بسیاری به خود دیده و به یکی از بحثبرانگیزترین و اثرگذارترین رمانهای قرن بیستم تبدیل شده است. رمان قصر نقطه ی پایانی روح و ذهن است، جایی در وجود است که دیگر فراسویی ندارد... در کار کافکا، خواننده با منظره ی تکان دهنده ی روحی بس حساس رو به رو می شود که در برابر چشم انداز نفریدگی جاودان نه می تواند عاقل باشد، نه لاابالی و استهزاگر، نه تسلیم، و نه عاصی.... جهانی که این روح ادراکش می کند هر آینه به جهان خود خواننده می ماند؛ قصری که قصر است و صرفا چیزی را نمادین می گرداند که همه ی قصرها نمادینش می گردانند: یعنی قدرت و اقتدار؛ تلفن خانه ای که بیشتر از برقرار کردن ارتباط، آشفتگی پدید می آورد؛ دیوان خانه ای که غرق در سیلاب ظاهرنمایی و پرونده بازی است؛ سلسله مراتب ناشناخته ای از صاحب منصبان که یافتن مسئول رسیدگی به پرونده ی خاصی را محال می گرداند؛ دیدارها و گفت و گوها و مصاحبه های بی شمار که همیشه از موضوع پرت اند. به واقع، جهانی است آشنا و رنجناک، ولی عقل آفریننده ای که آن را فرا آورده نیک می داند که این جهان برای همیشه نفرین شده است.... کافکا در نقطه ای می نویسد که در آن جهان چون از خلأ روحی بسیار سنگین شده است آغاز بر آن می نهد که به درون ژرفاهای اهریمن زده ی بی اعتقادی که گمان وجودش بر دل کسی نمی گذشت فرو رود.... با این همه، قدرت نه فقط تجربه کردن این جهان بلکه شاعرانه آفریدنش، می باید سرچشمه ای در بیرون داشته باشد. فقط ذهنی می تواند درباره ی تلاش و تکاپوی روح گم گشته ای در سرزمینی دشمن با همچو نیروی آفرینش گرانه تأمل کند که دست کم در یکی از توهایش خاطره ی جایی را زنده نگه داشته باشد که روح در آن حقیقتا احساس آسودگی و آشنایی بکند.... کافکا در یکی از مانوی ترین گفته هایش، از قدرت تک کلاغی برای نابود کردن آسمان سخن می گوید؛ ولی می افزاید که این «هیچ چیزی را در رد آسمان ثابت نمی کند، زیرا آسمان به سادگی دلالت بر ناممکن بودن کلاغ ها دارد.»
0 نظر