نویسنده : شهره قائممقامی در این داستان، زنی نقاش به نام «رعنا» به مرور خاطرات گذشته میپردازد. خاطرة علاقمندیاش به پسری به نام «تورج» که در کنسرت با او آشنا شده بود، ولی به دلیل مخالفتهای پدرش به جای ازدواج با او، با فردی به نام «اردلان» ازدواج کرده و به فرانسه رفته بود. او پس از گذشت چند سال به صورت اتفاقی مجددا با «تورج» در پاریس ملاقات میکند و این ملاقات زمینة جدایی او و اردلان را فراهم میآورد. این ماجرا موجب افسردگی «رعنا» میشود و مرحم این افسردگی «تورج» است که سعی در آرام کردن او دارد. ماجراهایی که پس از این به وقوع میپیوندد، داستان را شکل میدهد.
0 نظر