نویسنده : نوید سیدعلیاکبر دختر وا رفت. آرام آرام رفت و نشست لبهی لاستیک و خواست گریه کند، که یکهو یک سگ زرد از توی لاستیک بیرون پرید و واقواق کرد. دختر ترسید. اما بیشتر که نگاه کرد، دید کلۀ سگ شبیه یک دختر است؛ یک دختر که خیلی شبیه خودش بود. خیال کرد خواب میبیند. انگار توی آینه خودش را میدید.
0 نظر