نویسنده : سمیرا نسیمسبحان «مینا» و مادرش با یکدیگر زندگی میکردند. مادر همیشه برای مینا از پدر به عنوان قهرمان نام میبرد. آنها زندگی را به سختی گذرانده بودند. مینا در سنین نوجوانی درگیر بیماری سرطان شده بود و بعد از عمل جراحی، هر شش ماه یک بار باید آزمایشهایی را تکرار میکرد. حالا بعد از گذشت چند سال خبر قبولی او در دانشگاه، نوری از امید را در خانهشان ایجاد کرده بود. همین زمان مادر تصمیم گرفت واقعیت اتفاقات گذشته را برای دخترش بازگو کند. او گفت که به همراه پدر زندگی عاشقانهای را آغاز کرده بود و پدر سخت کار میکرده است. تا این که با به دنیا آمدن مینا، تمام خستگی کار را به خانه میآورد. به سفارش اطرافیان، او مدتی پدر را به حال خود رها میکند، اما این کار باعث جدایی همیشگی آنها میشود.
0 نظر