نویسنده : مریم معجونی "گلنار" دختری روستایی است که پدرش در کورهی به ارث رسیده از اجدادش کار میکند. مادرش را در کودکی از دست داده و سرپرستی خواهران و برادران کوچکاش را به عهده دارد. شبی پدر به خانه بازنمیگردد و روز بعد خبر مرگ او را میآورند. بعدها گلنار از طریق دایی درمییابد که سالها پیش پدربزرگش مجسمهای گرانبها را در آن کوره مخفی کرده است. افرادی که به دبنال این گنج بودهاند پدربزرگ و مادربزرگ و سپس پدر را کشتهاند. گلنار به پسر کدخدا "مرتضی" علاقهمند است، اما طی اتفاقاتی با دکتری به نام "دکتر روان" آشنا میشود. او به گلنار ابزار علاقه و از او خواستگاری میکند. گلنار به او پاسخ مثبت میدهد و در همین حین او و خواهرانش درمییابند که گنج در کدام محل در کوره پنهان شده و با کمک دکتر آن را پیدا میکنند. اما در همین لحظه زنی به نام خانم "قوام" با اسلحه آنها را تهدید و خود را همسر دکتر روان معرفی میکند. گلنار درمییابد علاقهی دکتر به او نقشهای برای به دست آوردن گنج بوده است، اما همسر دکتر برای این که شریکی نداشته باشد شوهرش را میکشد و دخترها را در کوره زندانی میکند. پس از سه روز مرتضی، گلنار و خواهرانش را نجات میدهد و خانم قوام توسط پلیس دستگیر میشود. پس از چندی گلنار و مرتضی با یکدیگر ازدواج میکنند.
0 نظر