نویسنده : لوران گوده ترجمه : ستاره عسگری "لوچیانو سکالزون" پس از پانزدهسال تحمل زندان بار دیگر به روستای محل زندگی خود بازمیگردد و به سراغ زنی میرود که در تمام سالهای زندان به گرفتن انتقام از وی میاندیشیده است. اما پس از دیدن زن و لبخند وی انتقام و دهکده و همهچیز را از یاد برده و وارد خانهی زن میشود. اما بلافاصله پس از خروج از آنجا مورد حملهی مردم دهکده قرار گرفته و جان میبازد.
0 نظر