نویسنده : مهرنوش صفایی رمانی از سرنوشت مردی که روزگار او را به زانو در می آورد، قصه ای از یک سرخوردگی عمیق و دلی که در کمال ناباوری به نابودی کشیده می شود. همه چیز از ورود ناخواسته رویا آغاز می شود، دختری که گویا آمده است تا بماند برای همیشه و به زانو در آورد احساس مردی را که هرگز با زنی چون او سر سازش ندارد؛ حتی اگر به بهای خاری خودش و نادیده گرفتن شخصیت والای یک زن باشد. گزیده ای از کتاب : عشق که خوب و بد نمی شناسد، آبادی و ویرانی نمی شناسد. عشق فقط حرکت است و بس. عشق آنقدر نیرومند است، که حتی می تواند قوانین طبیعت را تغییر دهد. می تواند آدمی را تطهیر کند، ظلمت گناه را بپراکند و دنیایی را از نو بسازد. عشق نور جهان است در تاریکی ناشناخته ها… عشق، تنها راه بهتر شناختن خداست. در عشق هیچ خطری وجود ندارد. هزاران سال است که انسان ها یکدیگر را جست و جو کرده اند، و یافته اند…
0 نظر