نویسنده : گابریل گارسیا مارکز ترجمه : کیومرث پارسای نویسنده ژنرال پیری است که «بین 107 و 232 سال» دارد و از جنسیت سرکش او پنجهزار بچه نامشروع به دنیا آمده است. او که جبار شکاک و هذیانگویی است، با ظلم و وحشت بر کشور استوایی کوچکی فرمان میراند و تن تنهایش را در کاخ فرسودهای که پلههایش آلوده به تپاله و فضله حیوانات است به این سو و آن سو میکشد. زیرا یگانه مهمانان ساکن در کاخ، گاوها و مرغ خروسها هستند. این مردی که تصویر او بر پشت و روی سکهها، تمبرهای پست، اتیکت ها، فتقبندها و کتفبندها چاپ شده است، مانند معاصران واقعیاش، مادری زحمتکش دارد. این مادر، زن مرغداری از فلاتهای مرتفع است که مرغان فرتوت و وارفتهاش را با قلممو رنگ میکند و در بازار میفروشد. وقتی که میمیرد، پسرش او را به طور مضحکی تا مقام قدٌیسان بالا میبرد. همسر پدرسالار، لائهتیسیا لاسارنو راهبه سابقی است ترک صومعه گفته و مجسمهاست است از گوشت و چربی آلوده که خوش دارد در سوپر مارکتها دزدی کند و سرانجام به دندان شصت سگ خشمگین، که به همین منظور نگهداری شدهاند، دریده میشود. ضمناً پدرسالار نظیر همانندهای خودش نقاط ضعفی هم دارد: ساعتهای طولانی را صرف فریفتن مانوئلاسانچس ملکه زیبایی فقیران میکند که نتیجهای نمیگیرد زیرا ملکه زیبایی روزی با استفاده از کسوفی که به افتخار او ترتیب داده اند ناپدید میشود. همه سفاکیها، شکنجهها و انحرافهای خاص جباریت را پدرسالار با استفاده از یک رشته ابداعات غریب انجام میدهد از آن قبیل که در گرماگرم شورش که همه حکومت او را تهدید میکند، همه مقامات بالای کشوری و لشکری را به ضیافت شام دعوت میکند. شب به نیمه رسیده است وزیر دفاعش، ژنرال رودریگو د آگیلار که اعمال و جنایتهایش مسبب اصلی شورش بوده اما خود در خفا با سران شورشی همدستی میکرده است، هنوز در ضیافت حضور نیافته است. راوی که ظاهراً یکی از حاضران آن ضیافت است، صحنه را چنین وصف میکند: «شب به نیمه رسیده بود و هنوز از ژنرال رودریگو د آگیلار خبری نبود، کسی خواست که از جا برخیزد و گفت: با اجازهتان. او با نگاهی کشنده که میگفت هیچ کس تکان نخورد، هیچ کس نفس نکشد، هیچ کس بی اجازه من زنده نباشد، آن شخص را در جای خود میخکوب ساخته تا دوازدهمین ضربه ساع نیمه شب، که سرلشگر معروف رودریگو د آگیلار در یک سینی نقرهای نزول اجلال فرمود، دراز به دراز بر روی طبقهای از گل کلم و برگ بود که در ادویه خیسانده شده و در فر سرخ شده بود. اونیفورم مجلل مراسم مهمش رابا پنج بادام طلایی بر شانه بر تن او کرده بودند با نوار شجاعت بیمثال بر آستین تاشده دست بریدهاش و هفت کیلو مدال بر سینه و یک بوته جعفری در دهان. آماده تکهتکه شدن به دست سلاحهای رسمی. در برابر ما مهمانان این ضیافت دوستانه، که همه از وحشت به جای خود خشکمان زده بود، و نفس بریده، در مراسم لذت بخش بریدن و تقسیم شرکت کردند. بعد وقتی که تکهای از وزیر دفاع با چاشنی سبزی و هسته میوه کاج در بشقاب هر کس قرار گرفت، او فرمان داد که شروع کنیم: نوش جان بفرمایید آقایان!» این رمان، که هجو نامه هزلآمیز یک دیکتاتور امریکای جنوبی است، سبک نگارشی متفاوت با همه آثار قبلی گارسیا مارکز دارد. و به نوشته ماکس پل فوشه:« متن بدون جدا کردن پاراگرافها از همدیگر و تقریباً بدون فواصل لازم دنبال میشود. جملهها تقریباً نقطهگذاری ندارند، در عین حال ادامه روایت و دخالت شخصیتها و تراکم استوایی حوادث و ایماژها را در درون خود دارند. خواننده در آن غرق میشود و داستان قویتر و تحسینانگیزتر از آن است که خواننده بتواند خود را از آن رها کند. انسان نوعی طغیان رود آمازون را در نظر مجسم میکند که جانوران و پرندگان درختهای سبز را به یاد می آورد.»
0 نظر