نویسنده : گابریل گارسیا مارکز ترجمه : بهمن فرزانه این یادداشت ها و مقالات با موضوعات گوناگون دغدغه های فکری نویسنده، خاطرات، اندیشه ها و … او را به گونه ای دلچسب و جذاب به تصویر می کشند. گزیده ای از کتاب : دو پسر و دو دختر که با ماشین رنو پنج خود سفر می کردند، خانمی را سوار ماشینشان کردند که پیراهنی سراپا سفید بر تن داشت و سر چهار راهی، کمی پس از نیمه شب به آن ها علامت داده بود تا سوارش کنند. آسمان صاف بود و چهار پسر و دختر =که بسیار درباره شان تحقیق کردند= همگی عقلشان سرجا بود؛ یعنی مست نبودند. آن خانم که کیلومترها همراه آن ها سفر کرده و در وسط صندلی عقب ماشین نشسته بود، کمی قبل از رسیدن به پل کاترکانو با انگشت وحشت زده به جلو اشاره کرده و فریاد زده بود: «مواظب باشید. پیچ آن جلو خیلی خطرناک است.» و بلافاصله ناپدید شده بود.
0 نظر