نویسنده : آر.ال.استاین ترجمه : مرتضی نادری درهشوری جردن بلیک و خواهر کوچکترش، نیکل، از هوای داغ پاسادنا در کالیفرنیا متنفرند. واقعا دلـــــــشان یک زمستان میخواست. یک زمستان واقعی با برف واقعی. و این اتفاق افتاد. خانواده ی بلیک سفری به آلاسکا داشتند! قرار بود آقای بلیک از موجود برفی اسرار آمیز آنجا عکاسی کند. بیچاره جردن و نیکل . آنها فقــط میخواستند برف ببینند. اما حالا مجبور بودند از دست موجود غول پیکری فرار کنند. موجودی بزرگ با ظاهری پشمالو... معروف به غول برفی زشت ... چیزی که بیش از حد وهم انگیز و واقعی بود....
0 نظر