نویسنده : اشتفانی هوفلر ترجمه : لیلا مکتبیفرد روزی که مادر بن به شکلی کاملا غیرمنتظره و ناگهانی میمیرد، یک روز آفتابی و درخشان پاییزی است. بن برای ما از نخستین روزهای پس از مرگ مادرش میگوید و اینکه چگونه او برادر کوچکش کرومل و پدرش این فقدان را میپذیرند یا حتی نمیپذیرند. بن خاطرات مادرش را مرور میکند، موهای بلند قرمز و چشمان سبزش را به یاد میآورد و اینکه چطور از بلندترین درختهای شاه بلوط بالا میرفت. دیگر هیچ چیز مثل سابق نیست، با این حال زندگی قرار نیست به شکلی "باری به هرجهت" پیش رود. رویدادهایی تازه و شگفت انگیز در پیش است.داستانی درباره زندگی، تسلیبخش، سرشار از شور و شوق و امید به آینده...
0 نظر