از دیار مهتاب (شمیز،جیبی،ماهی)

کد شناسه :120178
موجود نیست

نویسنده: میلنا آگوس ترجمه : مهرداد وثوقی مادربزرگ وقتی فهمید پیر شده، به من گفت از مردن می‌ترسد. نه از خود مرگ، که انگار مثل خواب یا سفر است، بلکه چون می‌دانست خدا را رنجانده، چون موهبت‌های خیلی زیادی در دنیا به او داده و او احساس خوشبختی نکرده بود، و برای همین خدا می‌توانست از سر تقصیرش بگذرد. اما قبل از رفتن به جهنم، باید سر این موضوع با خدا حرف می‌زد، آن‌وقت برایش می‌گفت که اگر آدمی با ویژگی خاصی بیافریند، دیگر نمی‌تواند از او انتظار داشته باشد مثل دیگران با او رفتار کند. با همه‌ی توان، خودش را متقاعد می‌کرد که این زندگی بهترین زندگی ممکن است، نه آن زندگی هیجان‌انگیزی که اشتیاق و آرزویش را داشت.

بررسی و نظر خود را بنویسید

1 2 3 4 5

 *

 *

0 نظر