(افاداتی منباب فلسفهی حیات) نویسنده : اسوالد اشپنگلر ترجمه : آریا سلگی جهان در اوایل دهه ۱۹۳۰، شاهد ادغام رژیمهای توتالیتر در آلمان و بسیاری از کشورهای اروپایی بود که بالتبعِ آن، چارهای جز تسلیم شدن برای دموکراسی لیبرال باقی نَماند. مثلاً در فرانسه- که ظاهراً از رهگذر مجموعهای از انقلابهای سوسیالیستی- در برابر فاشیسم مایهکوبی شده بود، سایه تاریک وحشت سیاسی در افق آن نمایان میشد. در چنین شرایطی، حتی انگلستان- یعنی، زادگاه پارلمان اروپا- از نظر سیاسی- و به واسطه حضورِ چکمهپوشان در حال پیشرَوی آلمان، ایتالیا و اتحاد جماهیر شوروی- دستخوش تشویش بود. در روسیه نیز استالین حضور داشت. از این رو، برخی اقدامات مصوب در توافق تازه روزولت- نظیر فرمان اجرایی ۱۰۶۲ وی که مصادرۀ تمامی طلاهای خصوصی موجود در ایالات متحده در نرخی نازل، غیر واقعی و ثابت را روا میداشت- در قالبی تمامیتخواه بودند. علاوه بر آن، شواهد گواه آنند که برای بیش از یک دهه، ممنوعیت الکل در سراسر این کشور حاکم بود. نگاهی هنری به این بُرهه زمانی- به ویژه در آلمان- حاکی از آن است که هنر، عکاسی، فیلمسازی، ادبیات، و موسیقی این دوران، تحت سلطه شکلی تیره و تار از اِکسپرسیونیسم بود. اگرچه اشپنگلر همواره مُجدانه بَر هنر در عصر تمدن تأکید میورزد؛ و این امر در واژهنامه خاص او، بیانگر پایان گُریزناپذیر هر فرهنگ والا است که اجازه یافته تا روند طبیعی خویش را پُشت سَر گذارد؛ لیکن- به منزله تناقضی در معنا- ترکیب متعلق به وی، شاملِ تحلیل فرهنگی مُوجزی است که با ایدههایی رویایی، خیالی، حتی عرفانی توام میشود، و بدون تردید دربردارندۀ مُهر تضمین مشخص اکسپرسیونیسمی با ابتکارات متنوع چون متروپُلیسِ فریتس لانگ، تاریکی رقتآور قصر فرانتس کافکا، بیمناکی شهوتگُونِ اُپرای لولو آلبان برگ و خشم فُرو خورده در منظره طوفانی دریای اِِمیل نولده است. باور بدانکه تمدن غرب از بیخ و بُن متلاشی شده، حقیقتاً از روح زمانهای تیرگون حکایت دارد. از مَنظر شخصیتهای حساس به مقوله هنر، چون اُسوالد اِشپنگلر، جنبه کابوسگُون تمدن معاصر، به همان اندازۀ واقعیتْ دهشتناک و انکارناپذیر است.
0 نظر