نویسنده : یدالله اسلامی شعر من را خواند و گفت جور دگر باید گفت پس چه بگویم که من خویش را سرودهام نمیدانم در کجای زندگی ایستادهام ولی میدانم بسیار شکستهام و برخاستهام. به راه مینگرم و به پای زخمی و به آنچه میخواستیم و آنچه شد. راهی دراز آمدهام ولی با دستان تهی اسیر قلم شدهام و آنچه سرودهام شورش درون است که بر زبان قلم روان گردیده و برای خودم و دلم نگاشتهام، که اندک اندک بسیار شده است در میان انبوهی از نوشتهها غوطه خوردهام و تک غزلوارهای که پردازش شد، اندکی از آن فراوان است. شاید راهی شود و یا انگیزهای برای انباز کردن دیگران با لحظههای تنهایی و سرودن و نوشتن و نگاشتن. شاید بخشی دیگر باشد از آنچه نامش زندگی است. سروکار من با جسم و تن و چشم بیماران است و شعر و غزل و ترانه پای گذاشتن در وادی اندیشه و روح و ذهن و روان. نمیدانم چگونه از امّا و اگرها گذشتم و این اثر تدوین و تقدیم شد.
0 نظر