نویسنده : ندا ملائی حتم دارم حالا که من اینطور بیتاب دیدار تو هستم، تو آرام خوابیدهای. ولی من بیدارم و بیمار... بیمار نبودن تو. این نفس بدون هوای تو به شماره افتاده و این تن خسته فقط در کنار تو جان میگیرد. دنیای من بدون تو تاریک و سرد است. بیا و به زندگی من رنگ بده، لحظههایم را با لبخند سبز کن؛ به رنگ بهار، رنگ زندگی و آرامش... دستم را رها نکن آرام جانم! راه زیادی تا خوشبختی نمانده است.
0 نظر