نویسنده : فرد ورگاس ترجمه : شادی بهرامی برشی از متن: «آن همکار موطلاییات، همانی که شانههای کوچکی دارد، امروز صبح با من خیلی کجخلقی کرد. خیلی آدم اعصابخردکنی است. اما من او را دوست دارم برای اینکه خیلی دستودلباز است، و در ضمن دائم از خودش سوالهای بیدلیل میکند. اصولا آدم نگرانی است و سروصداهای مبهم از خودش درمیآورد و البته من درکش میکنم؛ چون تجربه دارم. ولی تو در عوض مثل باد هستی و احساست را دنبال میکنی، ان از راه رفتنت پیداست. صاف به جلو میروی و من میدانم که خیلی سخت است که کسی بتواند راهت را عوض کند..» کمیسر آدامزبرگ یک ساحر به تمام معنا است. سه داستان، سه پرونده بازپرسی برای اثبات، در پاریس، جایی که رود سن همچنان جاری است.
0 نظر