نویسنده : سورن کریمی در دوردست بعید، در نزدیکی خلیج، شهری لمیده لب ساحل کشآمده، شهری از همهجا دور، از زمستان محروم، اما آنقدر زنده که از غروب تا طلوع میزبان پرسهزنی هاست. این بندر محموم خرداد مرموزی دارد، خردادی هم همیشه هست و همیشه خواهد بود، خردادی که از بهار به تابستان و از تابستان به پاییز میخرامد. پس از سالهای سال مردی در بندر پیدا شده که کسی نمیداند کیست و کسی نمیداند چرا، اما دنبال خرداد است. مردی که همهی خیابانهای پختهی شهر را لگد کرده، در تکتک چالهها سرک کشیده و تمام سایهخفتگان را در گوشه کنار بندر ناخفته کرده. از ترس همین مرد موذیست که موج ها شیهی هشدار میکشند. تا دیر نشده جلویش را بگیرید، تا خرداد را وسط خلیج گیر نینداخته و منجمدش نکرده متوفقش کنید. اما جز همان مردی که برای خرداد بندر کمین زده، کسی زبان موجها را نمیداند. خلیج یخ خواهد زد و خرداد درون این یخ خواهد خفت.
0 نظر