(تمایل به «دانستن» و اینکه چرا آیندهی ما وابسته به آن است؟) نویسنده : ایان لزلی ترجمه : یاسمین شریفپور با اینکه آنها دارای هوشی استثنایی بودند، اما پیشرفت ماتاتا کُند بود. ماتاتا متوجه شده بود که صفحهکلید قابلیت برقراری ارتباط دارد؛ اما از این ایده که علائم خاص، دارای مفاهیم خاص هستند، اجتناب میکرد. ماتاتا دست سویج رامبا را میگرفت و او را بهسمت صفحهکلید هدایت میکرد و تمایل داشت تا آنچه در ذهنش میگذرد، با او در میان بگذارد. پس از آن، ماتاتا هر کلیدی را که فشار میداد، با چشمانی منتظر نگاه میکرد تا مطمئن شود که آیا سویج رامبا منظورش را فهمیده است یا نه؟ وقتی واقعاً موز میخواست، ممکن بود کلید «آبمیوه» را فشار دهد یا ممکن بود وقتی میخواست بیرون برود، کلید «آمادهبودن» را فشار دهد. درحالیکه محققان با ماتاتا کار میکردند، کانزی معمولاً خودش را در اتاق سرگرم میکرد. یکی از شرایط انتقال کانزی به مرکز زبان، رسیدن به ششماهگی بود؛ بنابراین، این امکان فراهم میشد تا در آن هنگام به همراه مادرش در مطالعات زبانی شرکت کند. کانزی یک نوزاد بیشفعال بود؛ او بهسرعت اتاق آزمایش را دور میزد، با مادرش مخالفت میکرد، وقتی مادرش تلاش میکرد به یک کلید ضربه بزند، دستش را با زور از روی صفحهکلید برمیداشت و غذایی را میدزدید که مادرش بهعنوان پاداش برای کار خوب به دست آورده بود.
0 نظر