نویسنده : رفیع افتخار برشی از کتاب : «بزرگترها بعضی از حرفهای کوچک ترها را باور نمیکنند. مثلاً اگر نوجوانی بگوید حیوانی هست که زبان آدمها را بلد است، اصلاً باورشان نمیشود. چه برسد به اینکه بدانند فقط با او حرف میزند. حالا اگر یک بار از چرت بعدازظهر، آن هم در باغ بیدار شوند و بفهمند نوجوان با آن حیوان به زمان دیگری رفته و… کلاً در این رمان فانتزی و پرماجرا اتفاقهایی میافتد که هیچ بزرگتری باور نخواهد کرد.»
0 نظر