(شش داستان از مردم ترکمن) نویسنده : یوسف قوجق آلتین به این فکر نکرده بود که زمزمههای آرام و زیرلبیاش، کم کم دارند بلند و بلندتر میشوند. نفهمیده بود که صدایش از چهاردیواری خانهشان به قدری بیرون رفته که رسیده به خانه پدرشوهرش اوزین مراد و حالا او و زنش با شنیدن آن صدا، با حیرت بیرون آمدهاند و نشستهاند و گوش میدهند بی آن که مخالفتی کنند. آلتین این را هم نفهمیده بود که طنین خوش لالاییاش از آنجا هم فراتر رفته و خزیده لای کوچهپسکوچههای آبادی و رسیده به گوش همه اهالی روستا و چنان آنها را مسحور کرده که هر کاری دارند، بگذارند کنار تا از آن صدای خوش لذت ببرند.
0 نظر