نویسنده : امیلی هاورثبوث ترجمه : اکرم حسنپور روزی روزگاری گروهی از دوستان دنبال جایی برای زندگی میگشتند. آنها در یک جنگل دستنخورده ساکن شدند؛ جایی که لکههای نور از لای برگ درختها روی زمین میافتاد و نسیمی ملایم در میان شاخهها میپیچید. اما طولی نکشید که شروع کردند به بریدن درختها تا آتش درست کنند و خانه و سرپناه بسازند. آنها درختها را بریدند و بریدند… تا اینکه فقط یک درخت باقی ماند. به نظر شما کودکان میتوانند آخرین درخت را نجات بدهند؟ داستانی پر از امید و اعتراض دربارهی رابطهی ما با محیطزیست و یکدیگر.
0 نظر